کتاب بر بال سرنوشت انتشارات موسسه فرهنگی هنری خراسان خلاصه داستان:
عباس مدتی است به دلیل جراحت های شدید در بیمارستان صحرایی بستری شده است.در این مدت هر وقت به هوش آمده اسم اسم برادرش مسعود را به زبان آورده است.بالاخره بعد از یک هفته، یکی از همرزم هایش او را پیدا می کند و درباره مسعود و عملیاتی که قرار است تا چند روز دیگر انجام شودصحبت می کند.حرف های او عباس را نگران می کند و با وجود زخم خا و جراحت های زیاد ،تصمیم میگیرد کاری بکند